- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی مهـار ناقـه نیـفـتد به دست شمـر الهی به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز دریغ و درد، چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایۀ سرنیزهها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیـر بود امـامی که کائـنـات اسیـرش اسیر بود چنان که به سینه، سلسله آهی به پاره پارۀ معـجـر، مخـدرات مکـدر خـدا کـند که نـدوزنـد اهل شام نگاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک مـحـال بـود نـروید پی دعـاش گـیاهی بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت شراب بر سر پـاک بلند مرتـبه شاهی
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
چه غمگین، کاروانی میرود از کربلا تا شام گره خوردست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیـزه آفـتابی میشکـافـد سینۀ شب را و از گودال خون منزل به منزل میرود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و در زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگیندلیها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام نمیدانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا، افـتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران میدید اما باز شبیه کربلا در چـشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت بر ملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
شـرمـنـدگی گـرفـته درخـتـان بـیـد را چوبی شکـست حرمت مویی سفید را لعنت به خیزران که به واقع تمام کرد بیحـرمـتی به ساحـت شـاه شـهـید را میرفت بانویی که بگیرد به دست خویش چوبی که داشت سمت لبی میدوید را وای از دمی که کر شد و نشنید گوش چوب آهی که مـادر عـلی اصغـر، کـشید را دندان شکست و قافله از آن شکسته تر یا رب، مبـخـش روز قـیامت یزید را
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
شام بر عترت طاها چقدر سخت گذشت وای بر دختر زهرا چقدر سخت گذشت دو سه روزی دمِ دروازه معـطل بـودند پشت دروازه به آنها چقدر سخت گذشت کاش شب بود و نمیدیـد کسی زینب را بیـن انـظـار خـدایا چـقدر سخـت گذشت وسـط آن همه نامـحـرمِ بـیشـرم و حـیا سرِ بـازار به زنها چقدر سخت گذشت آن یهـودیـه نگـاهـش که به سـرها افـتاد ناسزا گفت به مـولا چقدر سخت گذشت دخـتـر آیـه تـطـهـیـر کـجـا بـزم شـراب بیشتر از همه، آنجا چقدر سخت گذشت سر ببـریـده درآورد سر از طـشت طلا خاک غم بر سر دنیا چقدر سخت گذشت چوب میخورد حسین و لب زینب میسوخت وای بر زینب کبری چقدر سخت گذشت
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
دم دروازۀ سـاعـات خـدا رحم كند به دلِ عـمـۀ سادات خـدا رحم كـند محـملم پـرده ندارد مددی يا سـتّار حاجـتم وقت مناجات خدا رحم كند چشم من تار شده، يا تو به هم ريختهای گريهدار است ملاقات خدا رحم كند كو علمدار حرم؟ آبرويم در خطر است وسط اين همه الوات خدا رحم كند سَرِ بازار به انگـشتْ نـشـانم دادند رد شدم با چه مكافات خدا رحم كند به همان خنجر كُنْدی كه تو را زَجْرَت داد میكند شِمْر مُباهـات خدا رحم كند به حریم لب تو چوب حراجی زدهاند تا نـميـرم ز بـلـيـّات خـدا رحم كند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است آیـۀ کهـف خـدا ذکـر زبـانت شده است سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته خسته از دست تکانهای سنانت شده است بین هجده گل سرخم که به نی میسوزند زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است برسان از سر نی نیـم نگـاهی به من و دخترت که نفسش، مرثیهخوانت شده است من عـزادارم و دسـتانم اگر بسته، ولی سنگها بر سر من لطمهزنانت شده است شده امروز مرا هـمسـفر کـوفه و شـام آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است معـجـر سوخـتـۀ دخـتـرکـانت، امـروز بدترین زخم روی روح و روانت شده است
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
گفتم به "دل" بمیر!، به "جان" گفتهام بسوز! خورشید بر فرازِ نِی و تیره گشته روز عـالَـم فـدایِ آنکه سرش را بـریـدهاند! نفرین به خصم، لعن به اشرارِ کینهتوز یا زینب الصبور! بخوان از غمِ حسین شـامِ سـیـاه را بـه یـکـی آه، پـرفـروز! با چوبِ خیزران به لبش زد یزید و بعد دختر که دید، عمه به او گفت: لب بدوز! دارد تـمـام مـیشـود این مـاهِ عـاشـقـی من سخـت، بیقـرارِ شبِ سومم هنوز!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
شبِ تـاریک، بدون تو سحـر کردم من با غـم و غُـصۀ دوری تو سرکردم من کاسۀ صبـر دلـم در ته گـودال شکـست کاسۀ چشم، پُر از خونِ جگر کردم من آب آزاد شـد و هـیـچکـسی آب نـخـورد نـذر لبهای تو از آب حـذر کـردم من سـایـهام را زن هـمـسـایه نـدیـده یکـبار سایه به سایه به هر کوچه گذر کردم من با هـمـین چـادرِ پـاره شـدهام جـنـگـیـدم بیزره از حَـرَمت دفعِ خطر کردم من با چه وضعی سر بـازار مرا میبردند بیتو ای سایۀ سر، سخت ضرر کردم من تو کس و کار منی، ای سر روی نیـزه خبرت هست که با شمر سفر کردم من؟!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در راه شام
میفشارم در گلویم بغضِ سنگین را مدام داغ دیدم! دلخـوشیهایِ زیـادم شد تمام آمدم در محـملی از نـور، همراهِ حسین میروم با دستِ بسته، بی برادر سمتِ شام آمـدم بـا غــیـرتُ اللهِ حـرم، در کـربـلا با أباالفـضل آن عـلـمـدارِ یـلِ والامـقـام دستهایم را گرفت و چادرم خاکی نشد آمدم از نـاقـه پـائـیـن، در کـمالِ احترام داغِ مادر، داغِ بابا، آن حسن، این هم حسین میروم با زخـمهـایی کهـنه و بیالـتـیام در حدودِ چند ساعت، هستیام را نیزه بُرد پیش چشمم شد همه دار و ندارم قتلِعام تا که توهین و جسارت بعدِ غارت شد شروع آتـشـی افـتـاد در جـانِ من و جانِ خِـیام با اسارت میکشم غم را چهل منزل به دوش میرسد در هر قدم عطرِ حسینم بر مشام در تمام عـمر، نامحـرم ندیـدم لحـظهای وای از چـشمانِ نحسِ عدهای لقمهحرام پشتِ سر، تلّ و تنی دور از وطن در قتلگاه پیشِ رو، یک شهرِ آذین بسته، جشن و ازدحام!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( مصائب دیر راهب )
مانند حُر و مثل حـبیب و چنان زهیر هرکس که ماند پای تو شد عاقبت بهخیر وقـتی که دستگـیر دوعالم فقط تویی حـاشا اگر غـلام تو مایل شود به غیر در مسلک و مرام تو پیر و جوان یکیست فـرقی نـمیکـنـنـد عـلـیاکـبـر و بُریر جهل از دو جبهه با تو به پیکار میشتافت گاه از بـنـیامـیـه و گـاه از بـنیزبـیر قـــوم یـهــود نـیــز بــرای ادای دیــن گاهی گـرفـتـهاند به لب ذکر یـاشـُبـیر دیـگـر شـبـیـه اُمّ وهـبها نـدیده است چشم زمانه هرچه در آفاق کرده سِیر حـتی مـسـیح در غـم تو گـریه میکند وقتی سـر بـریـدۀ تو میرسـد به دِیـْر با هـر سـلام زائـر کـرب وبـلا شـدیم این راه را رسانـده به دستان ما سُدِیر
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
ای میهمان بیبدن ای سر خوش آمدی از بزم این جماعت مهـمانکش آمدی دیریست وا نگشته به این دِیْر پای غیر تو آمدی که با تو شـوم عاقـبت بخـیر در کـسـوت مـسـیح به مهـمانی آمدی وقـتی به دِیْـر راهـب نـصرانی آمدی تو قصد کردهای همه دنیای من شوی ترسا شدم كه حضرت عیسای من شوی بیپـیـكـر آمدی سـر و جـانم فـدای تو ای سر! بگو چگونه نهم سر به پای تو ای سـیب سـرخ! آمـدهای تا بـبـویـمت بـگـذار بـا گـلابِ نـگـاهـم بـشـویـمت این دِیْـر كـربـلا شده قـربـانیات شوم قـربان زخـم گـوشـۀ پـیـشانیات شوم دامن مكـش ز دستـم، دسـتم به دامنت رأست چنین شدهست، چه كردند با تنت از وضع نـامـرتب رگهـای گـردنت پیـداست بد جـدا شده رأس تو از تنت "زخم لبت" گمان كنم این زخم، كهنه نیست این خرده چوبها كه نشسته به لب ز چیست؟!
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
راه گم کردی که از دِیْر نصاری سر در آوردی؟! یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی؟! با سکوتت پاسخم را میدهی هرچند حق داری خستهای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی خط به خط پیشانی خونرنگ تو تفسیر صدها زخم زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی در نگاه تو بعینه میتوان تاریخ غم را دید من یقین دارم که با یحیی در این غمنامه همدردی در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را نیمهشب تابیدی و بر دِیْر ظلمت سایه گستردی شستوشو دادی دل آئینهام را، با نگاهی گرم مشکل از دل بود، میدیدم پر از خاکی، پر از گردی هدیه آوردی برایم یک نَفَس عطر مسیحا را با دم توحیدیات در من دمیدی زندهام کردی
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
در فکـر گـلی بودم و گـلزار خریدم گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم در گـلشن فردوس برین هم نفروشند این طُرفهگلی را که من از خار خریدم دیـدم که به کف مایه و مقـدار ندارم بهر دو جـهـان مایه و مقـدار خریدم دیگر نکـشم نـاز طـبـیـبان جهـان را زیـرا که دوای دل بـیـمـار خــریـدم تا جلوه فروشد به جهان، گوشۀ دِیْرم با ذرّه، مـهـیـن مـطـلـع انوار خریدم در جلوهگری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است ماهی که من از کوچه و بازار خریدم حیف است که با درهم و دینار بسنجم هر چند که با درهم و دیـنـار خریدم خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد! سر بود که با قـیـمت دسـتـار خریدم سودایی از اینگونه که دیده است به عالم؟ کم دارم و این دولـت بـسـیار خریدم خلق دو جهان گر بخورد غبطه، عجب نیست چیزی که خـدا بود خـریدار، خریدم شاید که چو من، راهبی اسلام برآرد چون رأس حسین از کفِ کُفّار خریدم در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟ آخر سـر یـار است ز اغـیار خریدم دیگر نکـنم واهمۀ حـشر که این سر شمعیست که از بهر شب تار خریدم از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب زر دادم و گـنـجـیـنـۀ اسـرار خریدم ای دیده! تو را گر سر و سودای تماشاست آئـیـنـۀ صد عـزّت و ایـثـار خـریـدم دوزخ دگری راست که دربست بهشتی امشب من از این لشگر خونخوار خریدم «نظمی» ز هنر هر چه به بازار جهان بود سنجـیدم و این طبع گهـربار خـریدم
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
بدادم زر، گرفـتم در عوض جان چه جان، جانِ جهان بهبه چه ارزان اگـر چـه زر بــدادم سـر گـرفـتـم به عـالـم زنـدگـی از سر گـرفـتـم هـمـین دولـت بـسـم در نـشـأتـیـنم کـه مـن سـوداگـر رأس حـسـیـنـم چو من سـوداگـری سـودا نکـرده که سودش عـقـل را دیـوانه کرده ز سـودای سـری ســودا ز دسـتـم که گـنـج عـالـمـیـن افـتـاده دسـتـم ز روی گـنج، گـردی گر فـروشم زیـانـکـارم به فردوس ار فروشم چنان در ملک تـرسـایی به سیرم که عـیـسی را فـرود آرم به دِیْرم اگر عیسی به چرخ چارمین است مرا سر برتر از عرش برین است از آنم سـربـلـنـد از عـرش بـرتـر که سر بـنـهـادهام بر پای این سر ز راز این لـب خـشـکـیـده مــاتـم مـگـر خــضـرم لـب آب حـیــاتـم و یا مـوسـایـم انـدر طـور سـیـنـا کـز این سـر نـور حـقـّم در تجـلا من آن بینم به رأی العین از این نور که موسی را ز اَرْنی بود منظور اگر انـجـام تـرسـایی چـنـین است خـوشا آئـیـن من آئـیـن دیـن است خـداونـدا من اکـنـون در کـنـشـتم و یـا در غـرفـۀ بــاغ بــهــشــتــم من از هر سرفـرازی سـرفـرازم که مـهـمـانـدار سـلـطـان حـجـازم تو ای بـانـوی مـریـم! تـو کجـائی که امـشـب بـایـدت بـر دِیـْرم آیی من آن ترسا و دیرم در کنشت است چرا مهمان من زیب بهشت است سری که سیـنۀ زهـراست مهـدش چرا دست من ترساست مهدش؟!
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
مرا دِیریست روشـنتر ز کعـبه اَمان اینجاست، ایـمـنتر ز کعبه من ایـنجـا در مـیـان مـعـبـدِ خود چه میبـیـنـم ز لطفِ سـرمدِ خود چه خورشیدی، عجب مهمانِ خوبی طلـوعـش را نـمیبـیـنـد غـروبی چه آقایی، چه مولایی، چه شاهی تو ای سر! کیستی اینقـدر ماهی؟ بـه تـو مـیآیـد از ابــرار بــاشـی ز نـسـل عــتـرتِ اطـهـار بـاشـی چرا پـیـشـانـیِ تو سـنـگ خورده چرا این روی ماهت چنگ خورده چرا دندان و لـبهـایت شـکـسـته مگر بر صورتت نـیـزه نـشـسـته بیا ای سر، تو را چون گُـل ببویم گلاب آرَم، ز خـون رویت بشویم بگو ای سر، مگر مادر نداری؟! بمیرم من، مگر خـواهر نداری؟! شـنـیدم با همین لعلِ پُـر از خـون تو میگـفتی که هستم ماهِ گردون بگـو یـکـبـارِ دیگـر یک کـلامـی جــوابــم را بـده، گـفـتـم سـلامـی ***** ســلام ای راهـبِ دلـخـسـتــۀ مــا ســلام ای از ازل دلــبـسـتــۀ مــا نه عـیسایم، نه موسایم، نه نـوحم نه خورشیدم، نه مهتابم، نه روحم حـسـیـنـم مـن، شـهــیـد کـربـلایـم گـلِ پـیـغـمـبـر و خــیـرالـنـسـایـم مـسلـمـانـان مرا دعـوت نـمـودند به رویم نـیـزه و خـنجـر گـشودند مرا از اسب، پـائـیـنـم کـشـانـدنـد به روی پیـکـرم، مرکب دوانـدند بسی بر حـنجـرم، خـنجر کشیدند مرا لب تـشـنـه آخـر سـر بـریـدند تـو حـالا مـیــزبــانِ هـل اَتــایــی شَـوی ایـنـک بـه راهِ مـا فــدایـی شـهـادت دِه به یـکـتـایی، خـدا را بخـوان نـامِ نـبـی و مـرتـضی را خـدا خوانده تو را از اهل ایـمـان نـوشـتـه نــام تـو جـزءِ شـهـیـدان
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
هـمـین که کـرد تـجـلـی رخ مـنـوّر تـو به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو خوش آمدید؛ قدم رنجه کرده اید امشب تو میـزبانی و من تا به صبح نوکـر تو الا مــفــسّـر قــرآن بـه مـنــبــر نــیــزه کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟! سـر تو سـوخـتـه امـا چـراغ دیـر شـده گـمان کـنم که مسـیح است نام دیگر تو ببـخـش خـون سرت با گـلاب پاک نشد عـمـیـق وا شـده پـیـشـانـی مـطـهـر تـو بـگـو چـرا عـوض خـانـۀ مـسـلـمـانـان رسیده است به آغوش راهب این سر تو؟! بگـو چرا به روی نـیزه گریه میکردی مگـر چه منـظـرهای بود در بـرابـر تو سـر بـریـده زبـان بـاز کـرد ای راهـب بس است سوخـتم از این سؤال آخر تو
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
گذشته چند صبـاحـی ز روز عـاشورا همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را همان حماسهٔ زیبا، همان قـیامت عشق به خون نشـسـتنِ سرو بلند قامت عشق به همره اُسـرا، میروند شهر به شهر سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر ندیده چـشم کسی، در تمام طول مسیر به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر «چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند طـناب ظـلـم کجا، اهـلبیت نـور کجا؟ سر بـریـده کجـا، زینب صـبـور کجا؟ هـوا گرفته و دلـتـنگ بود، در همه جا نـصیب آیـنـهها سنگ بود، در همه جا نسـیـم، بـدرقـه میکـرد آن عزیزان را صبا، مشاهـده میکرد برگریـزان را نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید صدای همهمه پـیچـیـد، در سـپاه یـزید سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند ز حد گذشته پس از کربلا جـسارتشان که هـسـت زیـنب آزاده در اسارتـشـان گـذار قـافـله یک شب کـنار دِیْـر افـتاد شبی که عـاقـبت آن اتـفـاقِ خـیر افـتاد حَـرامـیان، همه شُـربِ مُـدام میکردند به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود سَرِ مـقـدّسِ خـورشـید، در کناری بود سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود کـنار سـایهٔ دیـوارِ «دِیْـر راهـب» بود سری، که از همهٔ کـائنات، دل میبرد شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد سکـوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود صـدای بـال زدن، از فـرشـتـه میآمـد بـه خـطّ نــور ز بـالا نـوشـتـه مـیآمـد شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد میان راه نگهـبان بر او چو راه گرفت از او نـشـانیِ فـرمـانـدهٔ سـپـاه گـرفـت رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست دلم به عشـقِ جمالی جمیل، پابـند است دلم به جلـوهٔ خـورشید، آرزومـند است یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید به من، اجازهٔ از خود رهـا شدن بدهید دلـم هـواییِ دیـدارِ این سَـرِ پـاک است سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟ سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟ جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد! خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد! تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری بیار، آنچه پسانـدازِ سـیـم و زر داری جواب داد که این زر، در آستین من است بده امانت ما را، که عشق، دین من است به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟ چـقدر نـزد شـما، احـترام داشته است؟ جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست سَرِ بریدهٔ فـرزند حـیدر است، این سر سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را خدای زیر و زبر میکـند جهان تو را به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد غبار راه از آئینه پاک کرد و نـشـست کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت فضای دِیْر از او، عطر دلپـذیر گرفت دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا! اسیر مـهـر تو شد، دل جدا و دیده جدا جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟ برای دیدن جانان، چقدر تـشـنه شدی؟ هزار حـیـف، که در کـربـلا نبودم من رکــابدار سـپـاهِ شـمــا، نــبــودم مـن ز پـیـشگـاه جلال تو، عـذرخـواهم من تو خـود پـنـاه جـهـانی و بیپـنـاهم من به احـتـرام تو، «اسـلام» را پـذیـرفـتم رهـا ز نـنـگ شـدم، نـام را پـذیـرفـتـم دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه بـه نــورِ «اَشــهـَـدُ اَن لا اِلــهَ اِلاَ الله» فـدایِ خـونجگـریهای جَدِّ اطـهـر تو فـدای مـکـتب پـاک و شـهـیـد پرور تو «شهـادتـینِ» مرا، بهـترین گـواه تویی که چـلچـراغ هـدایت، دلیـل راه تـویی من حـقـیـر کـجـا و صحـابـی تو کجا؟ شکسته بال و پرم، هـمرکابی تو کجا؟ نه حُـسـن سـابـقـه دارم نه مثل ایـشـانم فـقـط، ز دربـدریهـای تو، پـریـشـانـم به استـغـاثـه سـرِ راهت آمدم، رحـمی «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی» بگـیر دست مرا، ای بزرگـوار عـزیز «که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز» نگـاه مِهـر تو شد، مُهـرِ کـارنـامـهٔ من گلاب ریخـت غـمت در بهـار نامهٔ من من از تمامی عـمر امـشـبم تبـرّک شد ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد «شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
هر زمان سیّد سجّاد فغـان سر میکرد رخـنه در عـالـم ایجاد سراسر میکرد یاد میکرد چو از لعلِ لبِ خشک حسین مُژه میزد به هم و روی زمین تَر میکرد دست میزد به سر و ناله زِ دل هرگه او یـاد از بـازوی عـبـّاس دلاور میکـرد سینه از پنجهٔ غم چاک همی زد چون صبح یاد چون از لگد شمر ستـمگـر میکرد از تنور دلش آتش به فـلک میافـشـاند یاد چون از ستـم خـولی کـافَر میکرد ناله از قاتلِ یکْ یکْ شهدا داشت ولی شِکوه بیش از همه از قاتلِ اصغر میکرد اشکِ جودی بگرفت از همهٔ روی زمین آنچه خاکی که به عالم همه بر سر میکرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
این کیست؟ اینکه شام و سحر گریه میکند میسوزد و ز سوز جگر گریه میکند برگشته است از سفر شام و سالهاست کز خـاطـرات تلـخ سفـر گریه میکند گـِریَـد مـدیـنـه از اثــر اشـک و آهِ او زیرا به هر گـذار و گذر گریه میکند یعقوب اگر ز هجر پسر سالها گریست این یـوسف از فراق پدر گریه میکند هرشمع گریه میکند اما ز یک شرار او در دلِ هـزار شـرر گـریـه میکـند بـا یـاد کـام خـشـک شـهـیـدان کـربـلا بیـند چو آب، خونِ جگر گریه میکند هر جـا مـیـان کـوچـه و بـازار اوفـتـد او را به شیرخواره نظر، گریه میکند ساکت نگشته است ز داغ یکی شهـیـد از داغ یک شهـیدِ دگر گـریـه میکـند سرهای رفته بر سر نی بُرده صبر او داغش به جان، نشسته اگر گریه میکند این است یادگـار شهـیدانِ دشت خـون کز داغشان به شام و سحر گریه میکند
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
گفتند که در جاه و جلالت جبروت است دیدیم که در مـاهِ جـمـالت ملکـوت است سوگـند که در بـاغِ بهـشـتی که نـبـاشی آدم هـمـۀ عـمـر به دنـبـال هـبـوط است تـو جــامـع ابــعــاد کـمــالات خــدایــی یک دست به شمشیری و یک دست قنوت است آن خانه که قرآن نشنیده است خراب است آن دل که نخوانده است صحیفه برهوت است آشـفــتــگـیِ روحِ مــرا بـُرد نــسـیـمـت صد شُکر که روی سرما سایۀ توت است دیــدیـم در آئـیـنــۀ تـو جــانِ عــلــی را در طاق دو اَبـروی تو ایـوانِ عـلـی را میخواست خدا ما همه از ایلِ تو باشیم یعنی که نـوشـتـند که فـامـیل تو بـاشـیم یک بار نگاه از تو و یک بال هم از ما تا فطرسِ تو، حضرت جبریل تو باشیم بگـذار که ما عین دعـاهـای تو گـردیدم بگـذار که در چـشـمۀ تـنـزیل تو باشـیم آیـات تو دلـبـازتر از هرچه زَبور است ای کاش که هـمـسُفـرۀ تـرتـیل تو باشیم تا نـوحتـر از صالح و موسی و مسیـحا یعـقوبتر از یوسف و حِزقیل تو باشیم اَبروی تو محراب و دو چشمت ثقلین است قربان لبت که شرفالشمس حسین است بـر بـاد مـده عـقـلِ مــرا خـانــهات آبـاد فـریاد از این جـلـوه و آن جـاذبـه فریاد گـفـتـیـم نـشـان از سـرِ راه تـو بـگـیـرد آنقـدر که جـبـریل پـریـد از نـفـس اُفتاد زهــرا گـرهاش را زده از اولِ خـلـقـت هر دل که گـره خورده به سجادۀ سجاد سـجـادۀ مـا را بـتـکـان تـا کـه بـریـزنـد ایـن خــیـلِ خــیـالـیِ خـدایـانِ پــریزاد سـجــادۀ مـا را بـتـکــان تـا بـتــکــانــی دلهـای غـم آلــودۀ آشـفـتـه بـه هـر بـاد بـگـذار که در سـایـۀ اوقـات تو بـاشـیـم ای کـاش سـرِ راه مـنـاجـات تو بـاشـیـم تـا صبـحِ سـرا پـردۀ اشــراق رسـیـدنـد آنان که سحر از میِ این چشمه چشیدند صد پـنـجـره وا شد به تـمـاشای خـدا تا از خـط ابـوحــمـزۀ تـو نــور دمـیــدنــد نـام تـو کـه بـردیـم هـمـان لـحـظـۀ اول بر این دل بـیـچـارۀ ما دسـت کـشـیـدنـد چشمان تو چون چشمِ ترِ زینب کبراست جز عـشق نگـفـتـند بجز عـشـق نـدیـدند گـفـتیم حـدیـثی و تو گـفتی که هلاکاند آنانکه نفـسهـای حـکـیـمـی نچـشـیـدنـد `همت طلب از باطن پیـرانِ سحـرخـیز زیرا که یکی را زِ دو عـالـم طلـبـیـدنـد بر دوشِ خَـمَت کـیـسۀ نـان است بمیرم سـهـم تو ولی زخـمِ زبـان است بـمـیرم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
چهـل سال است مأنـوسم به گریه طـبـیـب درد افـسـوسـم بـه گـریـه هـمـان پـیـراهـنی را که ربـودنـد چهل سال است میبوسم به گریه
چـهـل سـال از جـگـر آهـم درآمد که جـوشـن از تـن شـاهـم درآمـد فـرامـوشم نخـواهد شد همان شب کـه روی نـیـزههـا مـاهــم درآمـد
قــرار قــلـب زارم گــریــه بــوده هـمـه دار و نــدارم گــریـه بــوده نپرسید از چه پلکم زخم برداشت چهـل سال است کـارم گریه بوده
هـمـیـن کـه در دلـم آشـوب افـتـاد بـه پـای گـریـهام یـعـقــوب افـتـاد چنان ضربه به لبهای پدر خورد که رنگِ خونِ لب، بر چوب افتاد * گـلـوی دلبـر دلـخـواه، زخم است مـیـان سـیـنـه حتی آه، زخـم است دلــیــل گــریــۀ چـل ســالــۀ مــن هزارو نهصد و پنجـاه زخم است
: امتیاز
|